-
پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۵۵ ب.ظ

جونز مسلمان شد و نام خود را به امیری باراکا تغییر داد که به معنی “شاهزادهی متبرک” است. به عنوان امیری باراکا، کارهای ادبی و تحصیلی او همچنان رشد پیدا کرد و ایدئولوژی جدیدی سرتاسر نوشتههایش را گرفت.
پایگاه صهیونپژوهی خیبر، مدتی قبل کتابی تحت عنوان “صد و یک پروفسور خطرناک” در آمریکا منتشر شد. موضوع این کتاب معرفی صد و یک پروفسور دانشگاهی است که جرم شان سخن گفتن درمورد هولوکاست و یهود در کلاسها و کتابهایشان است. در کنار انتشار این کتاب به اساتید دانشگاههای دیگر هشدار داده شده که چون این افراد از خط قرمزها عبور کردهاند نباید از آثار آنها استفاده کنید. در مجموع وقتی آزادی نامحدود شود خودش مشکلاتی به وجود میآورد که نهایتاً محدودش خواهد کرد. متن ذیل معرفی «پروفسور امیری باراکا» یکی از صد و یک پروفسوری است که نویسنده کتاب به آن پرداخته است.
پروفسور امیری باراکا ـProfessor Amiri Baraka
دانشگاه روتگرز، استونی بروک
– نام قبلی او لروی جونز
– نویسنده ضد سفید پوستان و ضد یهودی
– شاعر برجسته نیوجرسی
امیری باراکا در سال ۱۹۳۴ با نام «اوت لروی جونز» در یک خانواده طبقه متوسط در نیوآرک، نیوجرسی به دنیا آمد. او بعدها در اوایل دهه ۱۹۵۰ در حالی که در دانشگاه هاوارد بود نام خود را به لروی جونز تغییر داد، سپس بعد از تغییردین خود به اسلام در سال ۱۹۶۸ نام خود را به امیری باراکا تغییر داد.
جونز حرفه ادبیاتش را با انتشار مجموعه شعر بسیار تاثیر گذارش، (مقدمه ای بر یک یادداشت خودکشی بیست جلدی) شروع کرد. او در سال ۱۹۶۱با نوشتن نمایشنامه (هلندی) در نیویورک که بر روی تعاملات عاشقانه میان یک مرد سیاهپوست و یک زن سفیدپوست در یک مترو که در اوج خود، زن سفیدپوست، مرد سیاهپوست را با چاقو میکشد تمرکز دارد، به اعتبار ملی رسید. سال بعد جونز ” مرجع جنسیت آمریکایی: مرد سیاه ” را نوشت.
ترور «مالکوم ایکس» در سال ۱۹۶۵ باعث شد که جونز به عنوان یک نژادپرست سیاهپوست که در دنیای سفیدپوستان زندگی میکند با دورویی خود روبه رو شود.
او تصمیم گرفت که دنیای سفید پوستان را که در آن ساکن شده را ترک کند و به جمع سیاهپوستان بپیوندد. جونز نوشت “زمانی که مالکوم به قتل رسید، من شروع به مسئول دانستن همه افراد سفیدپوست کردم، هرچند در برخی از بخشهای ذهنم من میدانستم که این کار اشتباه است. اما این عمل شنیع بود که باعث شد وسایلم را جمع کنم و به هارلم نقل مکان کنم و با بسیاری از مردم سفیدپوستی که میشناختم قطع ارتباط کنم که بسیاری از آنها دوستان نزدیکم بودند. ”
در این تلاش خودخواهانه برای پر کردن موقعیت رهبری خالی مالکوم، همسر یهودی و دو دختر جوانش از جمله دوستان نزدیکی بود که جونز آنها را ترک کرد. جونز توضیح داد: “من بین سفیدپوستان گیر افتاده بودم و رها شده بودم. به همین سادگی. مانند این میماند که یک روز، موهای شرمگاهی در بیاورید (یعنی بالغ بشوید). ”
در ادامه، نوشتههای جونز به طور فزایندهای لحن ضد صهیونیستی گرفت. جونز در شعر خود که “برای تام پوستل، شاعر سیاهپوست مرده” نام داشت به همسر سابقش به عنوان یک “دختر یهودی چاق ” اشاره میکند. شعر همچنین شامل این مفاهیم است: “لبخند بزن، یهودی. برقص یهودی. به من بگو که دوستم داری یهودی. من حالا یه چیزی برات دارم هرچند. . . . حس و حال بلوز (موسیقی سیاهپوستان قشر فقیر آمریکا) نابودی رو دارم پسر یهودی. من سندرم هیتلر رو گرفتم.”
در شعری دیگر، او می نویسد: “یهودیان بیخدای فریبکار اسرار ما ( مردم سیاهپوست) را دزدیدند ….. آنها پرستش یک یهودی مرده را به ما دادند و نه (پرستش مقدسات) خودمان. . . . فروش سیبزمینی سرخ شده و مردم(یعنی فروش مردم برای آها مانند فروش سیبزمینی سرخ شده است)، حرامزادههای هنرمند نما در حال صحبت کردن در مورد حساب پولهایی که از عربها مکیدهاند.
در هارلم، جونز به ساختن سالن تئاتر/مدرسه مخزن هنرهای سیاهپوستان کمک کرد، که به تولید نمایش نامههایی با تاکید بر سیاه بودن به عنوان مشخصه اصلی سیاهپوستان آمریکایی پرداخت. در طول تابستان ۱۹۶۵ اجرای نمایشنامههایش در فضای باز(از جمله یکی از آنها که برجسته شده است و در آن یک سیاهپوست کارفرمایان سفیدپوست خود را می کشد)، توجه عمومی قابلتوجهی را به خود جلب کرد. هرچند در طول آن سال جونز فهمید نمیتواند جای خالی مالکوم را بگیرد و به نیوآرک برگشت.
در سال ۱۹۶۷، جونزمجموعهای از اشعارش را به نام جادوی سیاه منتشر کرد، که خروج اخیرش از جامعه سفیدپوستان را توصیف میکرد.
در همان سال، سیاهپوستانی را که از موسیقی کلاسیک اروپایی لذت می بردند را به عنوان خائنین به نژاد خود محکوم کرد. او گفت، چنین افرادی بیش از اندازه “به فرهنگ سفید پوستان متصل اند. آنها بیش تر از آنکه دنبال جیمز برون باشند دنبال موتزارتاند. اگر برای آزادی مردممان باید تمام آن مزخرفات-موتزارت، بتهوون، همه آنها – سوزانده شوند باید فورا سوزانده شوند. ”
یک سال بعد، جونز مسلمان شد و نام خود را به امیری باراکا تغییر داد که به معنی “شاهزادهی متبرک” است. به عنوان امیری باراکا، کارهای ادبی و تحصیلی او همچنان رشد پیدا کرد و ایدئولوژی جدیدی سرتاسر نوشتههایش را گرفت.
بخشی از شعر سال ۱۹۶۹ او به اسم “هنر سیاه”، را بخوانید: “اشعار مضحک هستند مگر اینکه آنها دندانها و یا درختان یا لیموهایی باشند که در یک ردیف قرار داده شده باشند. . . . ما میخواهیم اشعار مانند مشتی باشند که سیاهپوستان را از جکها بیرون بکشند، یا اشعار خنجرگونی که در شکمهای برامده و چاق یهودیان باشد. اشعار سیاه باید لکه چرکی باشد بر روی کرست مادران هرزه دورگههای سیاه و سفید که مغزشان مانند ژلهی قرمز رنگی است که بین انگشتان پای لیزابت تیلور گیرده است.
“مردم سیاهپوست”، یکی دیگر از شعرهای باراکا، حتی بیشتر از قبل نژادپرستانه میشود: “هر چه را که تو بخواهی به تو بده کار است حتی زندگیاش را. همه فروشگاهها باز خواهد شد اگر کلمات جادویی را بگویی.
کلمات جادویی عبارتند از: رو به دیوار بایست مادر خراب این یک خیزش است! … دوست من بیا با هم متحد شویم و او را بکشیم”
برای رعایت انصاف باید گفت که پروفسور باراکا ، با برخی مقاومتهای دانشگاهی مواجه شده است. سخنرانی رک و نژادپرستانه او در سال ۱۹۹۰، باعث شده که او جایگاه استاد ممتازی خود را در بخش انگلیسی دانشگاه روتگرز که قبلا او را استخدام کرده بود از دست بدهد.
این یک تصمیم مثبت از طرف هیات علمی برای جبران این واقعیت بود که او را در وهله اول استخدام کرده بودند. پروفسور باراکا “نخبگان شیفته اروپا و نژادپرستان سفیدپوست” را برای از دست دادن موقعیت علمی خود مقصر میدانست.
باراکا گفت: “قدرت مجمع پیچک (مجموعه ای از چند دانشگاه بزرگ آمریکا) که مانند گوبلز (وزیر رایش و دوست نزدیک هیتلر) [در کمیته حراست] در حدی است که میتوانند طعنه بزنند، اخراج کنند و در میل عمومی ارعاب و تقلب بوجود بیاورند. ما باید نقاب از چهره ی این کلانسمنهای (گروهی شبیه فراماسون ها که دنبال اعمال برتری سفیدپوستان بر جهانند) قدرامند برداریم. نباید به این دشمنان آزادی آکادمیک، دموکراسی مردمی و فرهنگ پان آمریکایی اجازه پیروزی داد. حضور فکری آنها در محوطه دانشگاه بویی مانند اجساد پوسیدهی نازیها بوجود میآورد.”
در اکتبر سال ۲۰۰۱، پروفسور باراکا بر روی روحیه خشونتطلب و ضد یهودی خود با پردهای که آن را ” کسی آمریکا را منفجر کرد” نامید پوشش گذاشت و در حالی که شایعه دروغ و اثبات نشدهی (چه کسی میدانست در مرکز تجارت جهانی قرار است بمب گذاری شود) انگشت اتهام خود را به سمت یهودیان گرفت و شعر میخواند. “چه کسی به ۴۰۰۰ کارگر اسراییلی در برج های دوقلو گفت در آن روز در خانه بمانند؟ چرا شارون دور ماند؟”
در همان شعر، پروفسور باراکا برای رفع اتهام از “چند عرب وحشی” به دولت ایالات متحده حمله میکند و به سفیدپوستان و یهودیان به عنوان” سوزاک ( بیماری مقاربتی) مجسم، ملافههای سفیدی که هر طور که دلشان خواست سیاهپوستان را به قتل رساندند و عقل و منطق و بیشتر بشریت را از بین بردند ” اشاره میکند.
او جلوتر سفیدپوستان و یهودیان را به عنوان ” کسانی که بیضههای شما را بریدهاند (یعنی روحیههاتان را از شما گرفتند)، کسانی که به مادرانتان تجاوز کردهاند،کسانی که پدارنتان را حلق آویز کردهاند… کسانی که صاحب نفتاند، کسانی که زحمت نمیکشند، کسانی که صاحب کشورند…. کسانی که اکثر سیاهپوستان را کشتند… کسانی که معتقدند پرچم کنفدراسیون باید به احتزاز در بیاید… کسانی که بزرگترین تروریستها هستند… کسانی که فقط بد میکنند … و کسانی که ایدز را بوجود آوردند” مشخص میکند.
در ژوئیه ۲۰۰۲، پروفسور باراکا به عنوان شاعر برجسته نیوجرسی نامگذاری شد، در نتیجه به دومین فردی که این عنوان را دارد تبدیل شد (تنها دو نفر توانستهاند این عنوان را کسب کنند)، که دستمزدی به مبلغ ۱۰،۰۰۰ دلار دارد که از پول مالیاتدهندگان آمریکایی تامین می شود. وقتی که این انتصاب باعث بوجود آمدن یک رسوایی ملی شد مقامات نیوجرسی از اخراج پروفسور باراکا اجتناب کردند و به جای آن، این عنوان را به طور کامل از بین بردند. پروفسور باراکا با سوگند خوردن به اینکه از ایالت بخاطر زیر پا گذاشتن حقوق اولیه قانونیاش شکایت میکند، به این قضایا پاسخ داد.
در آوریل ۲۰۰۵، برنامه مطالعات خاور میانه دردانشگاه کلمبیا برای جشن گرفتن تولد۷۰ سالگی پروفسور باراکا اعلامیهای پخش کرد و دانشجویان را برای حضور در آن مراسم تشویق کرد.
تحقیق: جان پارانزو