-
چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

لوریا به تدریس نظام جدیدی از کابالا پرداخت و مدعی شد که سرچشمة همه این علوم، الهاماتی است که از طرف ایلیای نبی علیهالسلام بر او وارد شده است. وی دو سال پس از ورودش به صفد درگذشت. اندکی پیش از مرگش، موعظهای بر اساس متن زوهر بیان کرد که در آن، عقیدهای سری را آشکار ساخت.
پایگاه صهیونپژوهی خیبر، اسحاق بن سلیمان لوریا در سال ۱۵۳۴م. در اورشلیم، از یک پدر اشکنازی1 تاجر و مادری سفاردی2 متولد شد. او متعلق به یک خاندان سرشناس یهودی بود.
نوجوانی اسحاق در مصر، نزد خویشاوندانش سپری شد. در آنجا از تعلیمات تلمودی ربیها بهرهمند گشت. در بیست سالگی به شکل مفرطی به عرفان علاقهمند شد و تصمیم گرفت زندگی درویشانهای را در پیشگیرد. حدود شش یا هفت سال در انزوا در جزیره ریورنیل3 روزگار گذرانید و به نماز، مراقبه و تمرکز پرداخت. پس از مدتی رهسپار صفد شد؛ مکانی که به زودی به عنوان سرزمین افکار و افعال دینی، شهرتی گسترده به دست میآورد. در این دوران بود که لوریا به عنوان اندیشهپرداز کابالا و یکی از رهبران اصلی این مکتب ارتقا یافت. لوریا در ۳۶ سالگی، اندکی پیش از مرگ استادش کوردوورو در صفد ساکن شد. ورود او به صفد همراه با اوجگیری تصوف یهود بود. شخصیت کاریزمایی و محبوب لوریا در گسترش این طریقت در نسلهای بعدی تأثیر بهسزایی داشت.
آموزههای لوریا در باب پراکندگی مصیبتبار بارقههای الهی، خلقت و نقش بنیاسرائیل در آزادکردن این بارقهها، اتحاد دوباره آنها، همچنین عقیده به تناسخ و انواع نیایشهای عرفانی نو، انتظار نجات و ظهور منجی را در بین یهودیان عمق بخشید. او تفکر بسیاری از یهودیان را نسبت به خودشان حداقل برای یک قرن و نیم تغییر داد. محفل چهل نفره شاگردان او در صفد باعث پرورش بزرگانی چون: حییم ویتال و یوسف بن تابول شد.
لوریا به تدریس نظام جدیدی از کابالا پرداخت و مدعی شد که سرچشمه همه این علوم، الهاماتی است که از طرف ایلیای نبی علیهالسلام بر او وارد شده است. وی دو سال پس از ورودش به صفد درگذشت. اندکی پیش از مرگش، موعظهای بر اساس متن زوهر بیان کرد که در آن، عقیدهای سری را آشکار ساخت.
در افسانهها آمده است که مرگ وی سزای آشکارساختن این حقایق سری بود که مربوط به مسیح میشد و بهتر بود پنهان میماند. میراث مکتوب برجای مانده از لوریا بسیار اندک و شامل تفاسیرش بر زوهر و سه منظومه عرفانی میشود که برای دعای غذای شبات4 نوشته شده است. نظام فکری لوریا از طریق مناظرات وی با شاگردانش تنظیم گردید. شاگردان برجستهاش برخی از مباحث طولانی استاد را یادداشت میکردند و بعدها به صورت مجموعهای از افکار و عقاید او در محافل درس خویش تدریس مینمودند. اسرائیل ساروک، از دیگر مریدان اسحاق، اندیشههای او را به ایتالیا برد. در این هنگام ایتالیا نیز شاهد رونق مراکز کابالا بود.
لوریا با آنکه فقط دو سال آخر عمر خود را در صفد گذراند اما مکتب صفد، با نام او شناخته میشود. هرچند لوریا از لحاظ تئوریک برتر از استاد خویش نبود، شخصیت و تأثیر تاریخیاش ژرفتر از کوردوورو به نظر میرسد. آموزههای اسحاق لوریا پس از گذشت سی سال در میان عرفای صفد پذیرفته شد و ظرف مدت پنجاه سال قدرتمندترین عامل تأثیرگذار در کابالا گشت.
ساختار تفکر او به روشنی با آرای گنوسی شباهت دارد. آموزههای کیهانشناختی وی، براساس نظریه صیمصموم5 استوار است. این نظریه ابتدا در رسالهای، مربوط به قرن سیزدهم، مطرح شد و به نظر میرسد همین رساله مورد استفاده لوریا قرار گرفت. پیروان اولیه کابالا مفهوم بسیار سادهتری از مراحل کیهان شناختی داشتند. آنها معتقد بودند خداوند، آفرینش را از یک فعل شروع میکند، که طی آن قوای خلاق خود را از باطن نفس خویش به فلک منعکس میسازد. هر فعل جدید مرحله بعدی برای فعل جدیدتر است و این سلسله افعال و مراحل همچون نظریه صدور یا فیض نوافلاطونی به خطی مستقیم از بالا به پایین ظهور مییابد.6
اسحاق لوریا، اسطورهشناسی عرفانی پیچیدهای را گسترش داد که به منظور توضیح تبعید یهودیان، در قرن چهاردهم از اسپانیا به کار رفت. سه عنصر این افسانه برابر بود با سه حادثه مهیج در ذات الهی. برای توضیح این موضوع که جهان چگونه میتوانست به وجود بیاید، در حالی که ذات خدا در همه جا گسترده شده بود، لوریا بیان میکند که خدا برای خلق جهان، خودش را به درون خویش عقب کشید؛ در نتیجه، فضای خالی برای آفرینش جهان پدید آمد. این فعل خداوند، یعنی عقبگرد به درون خود، صیمصوم، نامیده شد. بخش دوم از فرآیند کیهانی، «شکستن ظروف»7 نام داشت. طبق این نظریه در طول فرآیند صیمصوم برخی از ظروف محتوای انوار خدا شکستند و بدین ترتیب انوار الهی در نتیجه این واقعه مصیبتبار در پایینترین قسمت جهان در قلمرو ماده، حبس شدند. از آنجا که این بارقههای نور الهی به دنبال رهایی و بازگشت به منبع خود هستند، طبق گفته اسحاق لوریا وظیفه انسانها آن است که موجبات رهایی را فراهم سازند. این امر که به سومین عنصر از افسانه لوریا مربوط است، به «تیقون» یعنی بازسازی و بازگردانی حیات خدا، مشهور میباشد. همه ادیان باید در این الحاق و تعالى بارقههای دور مانده از خداوند سهیم باشند؛ در نتیجه، همه انوار الهی به حالت اولیه باز خواهند گشت تا با انسوف متحد شوند. نفوذ این دو نظریه بر گسترش تفکر کابالای متأخر، بیشتر از آموزه صیمصوم بود
منبع: فاطمه مهدیه، بررسی و نقد مبانی نظری کابالیسم
پینوشت:
[۱] Ashkenazim : یهودیان اروپای مسیحی. در اواخر قرون وسطی در زمانی که اروپا وغرب آسیا به کشورهای مسیحی و مسلمان تقسیم شده بود، یهودیان نیز به دو گروه اصلی تقسیم شدند. واژه اشکنازی که در اصل به معنای آلمانی است، به یهودیان اروپای مرکزی و شرقی اطلاق می شد. اجتماعات عمدهی یهودی در اوایل قرون وسطی در منطقه فرانسوی آلمانی «راین لند مستر» بودند و از آنجا رو به شرق، به لهستان و روسیه پراکنده شدند و از این رو اشکنازیم نام گرفتند. یهودیان اشکنازی که از یهودیان سفاردی ساکن در سرزمین های اسلامی جدا بودند مجموعه فرهنگی، رسوم و سنتهای تفسیری تلمودی خاص داشتند. میان اشکنازیم و سفاردیم در الاهیات یا اعمال اصلی یهودی فرقی نیست. در دوره های جدید بیش تر یهودیان از تبار اشکنازی هستند که بر زندگی معنوی و فرهنگی یهود تسلط دارند.( هینلز،۱۳۸۶،ص۴۲)
[۲] efardim: یهودیان دارای اصل و نسب اسپانیایی یا پرتغالی که در پایان قرن پانزده هنگام اخراج یهودیان از شبه جزیره ایبری آنجا را ترک کردند (یهودیان اروپایی) و در آفریقای شمالی، شرق مدیترانه، خاور دور و اروپای شمالی سکنی گزیدند. یهودیان سفاردی با هم دینان اشکنازی خود در برخی از شیوه های عبادی و فرهنگی اختلاف دارند که برخی از این اختلاف ها به دلیل تفاوت فرهنگ های میزبانان مسیحی و مسلمان آنان است. بیش از نیمی از جمعیت اسرائیل جدید یهودیان سفاردی شرقی اند ( هینلز، ۱۳۸۶، ص ۳۸۵).
[۳] River Nile
[۴] دعایی است که بعد از صرف غذا در روز شبات (شنبه) خوانده می شود.
[۵] Tsimtsum (Zimzum)
[۶] شولم، ۱۳۸۵، ص ۳۳۰
[۷] Shevirath Ha- Kelim
لینک کوتاه: http://khbn.ir/OXD