-
سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ب.ظ

به من فرمود: ای ابوالحسن، ما شب و روز انتظار داشتیم بیایی. چه باعث شد که دیر آمدی؟ عرض کردم: آقای من، کسی را تا کنون نیافته بودم که مرا راهنمایی کند. به من فرمود: کسی را نیافتی که راهنماییات کند. سپس انگشت خود را بر زمین زد وفرمود: نه؛ شما مال انباشتید وبر مؤمنان ناتوان ستمکاری کردید وپیوند خویشی را که در میانتان بود قطع کردید. پس اینک چه عذری دارید؟
پایگاه صهیونپژوهی خیبر، طبق نص قرآن و شهادت تاریخ یکی از بزرگترین دشمنان اسلام در طول تاریخ ۱۴ قرن گذشته، قوم یهود بوده است و تا زمانی که این جاهطلبیها و نژادپرستیها وجود داشته باشد این دشمنی نیز تداوم خواهد داشت. قرآن کریم در مناسبتهای مختلف یهود را بهعنوان دشمن شدید مسلمانان معرفی کرده است. در این نوشتار یکی از آیات قرآن کریم که در رابطه با موضوع یهود میباشد آمده است و ذیل آن تفاسیر روایی آیه بیان میشود.
قوله تعالی: ﴿وَقَضَینا إِلیٰ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرضِ مَرَّتَینِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کبِیراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیکمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَکانَ وَعْداً مَفْعُولاً * ثُمَّ رَدَدْنا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْناکمْ بِأَمْوالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْناکمْ أَکثَرَ نَفِیراً﴾ (الاسراء: ۴ – ۶)، ترجمه آیه: (وبه بنیاسرائیل در کتاب(تورات) خبر دادیم که البتّه شما دو بار در زمین تباهی خواهید کرد وتسلّط وسرکشی سخت ظالمانهای خواهید داشت * پس هرگاه نوبت نخستین انتقام فرا رسد، بندگان سخت جنگجوی خویش را بر شما برانگیزیم تا آنجا که درون خانههایتان را نیز جستوجو کنند و این وعده انجام شدنی(وقطعی) است * سپس بار دیگر شما را بر آنان سلطه دهیم وبه وسیلهی اموال وفرزندان مدد رسانیم وشمار(افراد)تان را بیشتر سازیم).
متن روایت: باسناده عن حمران، عن ابی جعفر (علیه السلام) [قال]: کان یقول: [یقرأ] ﴿بعَثْنَا عَلَیکمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ﴾ ثم قال: هو القائم واصحابه اولی باسٍ شدید6. ترجمه روایت: از اوست که به سند خود: از حمران، از حضرت ابو جعفر باقر(علیهالسلام) آورده که[گوید]آن حضرت(این آیه را) تلاوت میفرمود: (بندگان سخت جنگجوی خویش را بر شما خواهیم برانگیخت.) سپس فرمود: او قائم(علیهالسلام) است واصحاب او که سخت نیرومند وجنگجویند.
متن روایت: ابو جعفر محمد بن جعفرالطبری: فی مسند فاطمة(س) قال: روی ابو عبد الله محمد بن سهل الجلودی قال: حدثنا ابو الحسین[ابو الخیر] احمد بن محمد بن جعفر الطاری[الطائی]الکوفی فی مسجد ابی ابراهیم موسی بن جعفر(علیهماالسلام) قال: حدثنا محمد بن الحسن بن یحیی الحارثی قال: حدثنا علی بن ابراهیم بن مهزیار الأهوازی قال: خرجت فی بعض السنین حاجّاً اذ دخلت المدینة واقمت بها ایاماً اسأل واستبحث عن صاحب الزمان (علیه السلام)، فما عرفت له خبراً ولا وقعت لی علیه عین فاغتمت غماً شدیداً وخشیت ان یفوتنی ما املته من طلب صاحب الزمان (علیه السلام)، فخرجت حتی اتیت مکة فقضیت حجتی واقمت [اعتمرت] بها اسبوعاً کل ذلک اطلب، فبینا ان افکر اذ انکشف لی باب الکعبة فاا انا بإنسانِ کانه غصن بان متزر ببردة متشح باخری قد کشف عطف بردته علی عاتقه فارتاح قلبی وبادرت لقصده، فانثنی علی [الی] وقال: من این الرجل؟ قلت من العراق، قال: من أی العراق؟ قتل: من الأهواز، فقال: أتعرف این الخصیب [الحضین]؟ قتل: نعم، قال: رحمه الله فما کان اطول لیلته اعظم [اکثر] نیله، واغزر دمعته، قال: فاین المهزیار؟ قلت: انا هو، قال: حیاک الله بالسلام ابا الحسن ثم صافحنی وعانقنی وقال: یا ابا الحسن ما فعلت العلامة التی بینک وبین الماضی ابی محمد نضر الله وجهه؟ قلت: معی وادخلت یدی الی جیبی واخرجت خاتماً علیه محمد وعلی، فما قرأه استعبر حتی بل طمره الذی [کان] علی یده، وقال: یرحمک الله ابا محمد انک زین الامة شرّفک الله بالامامة وتوّجک بتاج العلم والمعرفة، فغنا الیکم صائرون، ثم صافحنی وعانقنی ثم قال: ما الذی ترید یا ابا الحسن؟
قلت: الامام المحجوب عن العالم، قال: وما هو محجوب عنکم ولکن حجبه سوء اعمالکم، قم سر الی رحلک وکن علی اهبة من لقائه فاذا إنحطت الجوزاء وازهرت نجوم السماء فها انا لک بین الرکن والصفا، فطابت نفسی وتیقنت ان الله فضّلنی. فما زلت ارقب الوقت حتی حان وخرجت الی مطیتی واستویت علی ظهرها [رحلی] فاذا انا بصاحبی ینادی: الی یا ابا الحسن، فخرجت فلحقت به، فحیانی بالسلام وقال: سر بنا یا اخ فما زال یهبط وادیاً ویرقی [فی] ذروة جبل الی ان علقنا علی الطائف فقال: یا ابا الحسن انل بنا نصلی باقی صلاة اللیل، فنزل فصلی بنا الفجر رکعتین، قلت: فالرکعتین الأولتین؟
قال: هما من صلاة اللیل واوتر فیهما والقنوت، وکل صلاة جائزة، وقال: سر بنا یا اخ فلم یزل یهبط وادیاً ویرقی ذروة جبل حتی اشرفنا علی وادٍ عظیم مثل الکافور فامد عینی فاذا بیت من اشعر یتوقد نوراً، قال: [المح] هل تری شیئاً؟ قلت: اری بیتاً من الشعر، فقال الامل والحظ فی الوادی واتبعتُ الاثر حتی اذا صرنا بوسط الوادی نزل عن راحلته وخلاها ونزلت من مطیتی وقال لی دعها، قلت: فان تاهت؟ قال: ان هذا وادٍ لا یدخله الا مؤمن ولا یخرج منه الا مؤمن، ثم سبقنی ودخل الخبا وخرج مسرعاً وقال: ابشر فقد اذن لک بالدخول. فدخلت فاذا [الـ] بیت یسطع من جانبه النور، فسلمت علیه بالامامة، فقال: یا ابا الحسن کنّا نتوقعک لیلاً ونهاراً فما الذی ابطأ بک علینا؟
قلت: یا سیدی لم اجد من یدلنی الی الآن، قال لی لم تجد احداً یدلک، ثم نکت باصبعه فی الارض ثم قال: لا ولکنکم کثرتم الاموال، وتجبرتم علی ضعفاء المؤمنین، وقطعتم الرحم الذی بینکم فأی عذر لکم [الآن]، فقلت: التوبة، والتوبة، الاقالة، والاقالة. [ثم قال]: یا بن المهزیار لولا استغفار بعضکم لبعض لهلک من علیها الا خواص الشیعة التی تشبه اقوالهم افعالهم ثم قال: یا بن المهزیار ومدّ یده، الا انبئک بالخبر، انه اذا قعد الصبی وتحرک المغربی وسار العمانی وبویع السفیانی یؤذن لی الله فاخرج بین الصفا والمروة فی ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً سواء، فأجیء الی الکوفة واهدم مسجدها وابنیه علی بنائه الاول واهدم ماحوله من بناء الجبابرة واحج بالناس حجة الاسلام واجیء الی یثرب فأهدم الحجرة واخرج من بها وهما طریان فأمر بهما تجاه البقیع وآمر بخشبتین یصلبان علیهما فتورق من تحتهما، فیفتتن الناس بهما اشد من الفتنة الاولی، فینادی منادٍ من السماء یا سماء ابیدی ویا ارض خذی، فیومئذ لا یبقی علی وجه الارض الا مؤمن قد اخلص قلبه للإیمان قلت: یا سیدی مایکون بعد ذلک؟ قال: الکرة الکرة الرجعة، ثم تلا هذه الآیة: ﴿ثُمَّ رَدَدْنَا لَکمُ الْکرَّةَ عَلَیهِمْ وَأَمْدَدْنَاکمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکمْ أَکثَرَ نَفِیراً﴾7.
ترجمه روایت: ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، در مسند فاطمه(س) گفته است: ابوعبدالله محمّد بن سهل جلودی روایت کرد، وی گفت: ابوالخیر احمد بن محمّد بن جعفر طائی کوفی در مسجد حضرت ابو ابراهیم موسی بن جعفر(علیهما السلام) حدیثمان داد، وی گفت: محمّد بن حسن بن یحیای حارثی حدیثمان داد، گفت: علیّ بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی حدیثمان داد که گفت: در یکی از سالها، به قصد حج، بیرون آمدم که به شهر مدینه وارد شدم. چند روز در آن اقامت کردم تا حضرت صاحب الزّمان(علیهالسلام) را جستوجو کنم؛ ولی نه خبری از آن حضرت به دستم رسید ونه دیدهام به او روشن گردید. لذا به شدّت اندوهگین شدم واز اینکه مبادا به آرزویم نرسم، بیمناک گشتم. پس، از مدینه به مکّه رفتم وحج به جای آوردم ویک هفته در آنجا اقامت گزیدم. تمام این مدّت در جستوجو بودم.
در همین حال که به فکر فرورفته بودم، ناگاه در کعبه برایم آشکار شد. شخصی را دیدم مانند شاخهی درخت بان، بردی به کمر بسته وبرد دیگر از زیر بغل بر روی گردن افکنده بود. دلم به دیدن او قرار گرفت وبه سوی او شتافتم. او نیز متوجّه من شد وگفت: اهل کجایی؟ گفتم: از عراق. گفت: کدام شهر آن؟ گفتم: اهواز. گفت: ابنالخصیب را میشناسی؟ گفتم: آری. گفت: خداوند رحمتش کند که شبهای درازی به عبادت میگذراند وچه قدر اشک چشمش روان بود! گفت: ابنالمهزیار را چه؟ گفتم: خودم هستم. گفت: سلام خداوند بر تو باد، ای ابوالحسن! آنگاه مرا به گرمی در آغوش گرفت وگفت: ای ابوالحسن، آن نشانی که بین تو وامام ابو محمّد «که خدا چهرهاش را تابنده کناد» بود چه کردی؟ گفتم: همراه دارم ودست بردم وانگشتری را که بر آن نام محمّد وعلی نقش بسته بود از جیبم بیرون آوردم. چون بر آن نظر کرد، گریست تا آنجا که آستین روی دستش تر شد وگفت: ای أبو محمّد، خدایت رحمت کند که به راستی زینت امّتی! خداوند به امامت تو را شرافت بخشید وتاج علم ومعرفت بر تو عنایت فرمود. ما به سوی شما رهسپاریم.
سپس(بار دیگر) با من دست داد ودر آغوشم گرفت. آنگاه گفت: ای ابوالحسن، چه میخواهی؟ گفتم: خواستهام(دیدار) امامی است که از عالم نهان است. گفت: او از شما پنهان نشده؛ کارهای بد شما او را مخفی داشته است. (اینک) برخیز وبه سوی مرکب خود برو وآمادهی دیدارش باش. چون جوزا از نظرها غایب شد وستارگان آسمان درخشان گشتند، من بین رکن وصفا منتظر توام. خوشدل وشادمان شدم ویقین دانستم که خداوند این فضیلت را به من داده است. پس لحظهشماری میکردم تا وقت معیّن فرا رسید. به سوی مرکبم رفتم وبر آن سوار شدم که ناگاه صدای آن دوست را شنیدم که میگفت: ای ابوالحسن، بهسوی من آی. به نزد او شتافتم. بر من سلام کرد وگفت: بیا برویم برادر. از پست وبلندیها گذشتیم تا بر طائف مشرف شدیم. به من گفت: ای ابوالحسن، فرود آی تا بقیّهی نمازهای شب را به جای آوریم. پس فرود آمد و(در آخر) نماز واجب صبح را با او(به جماعت) خواندم. گفتم: پس آن دو رکعت اوّل چهطور؟ گفت: آن دو رکعت از نمازهای شب است. آنها و نیز قنوت را کوتاه بخوان ونیز همهی نمازهای مستحبّی را (میتوان کوتاهتر خواند) آنگاه گفت: برادر، برویم. پیوسته در فراز ونشیبها میرفتیم تا بر دشت بزرگی مشرف شدیم که همچون کافور (سفید) بود. در آن چشم گرداندم. به ناگاه چادری «که از موی بافته شده بود» دیدم که نور از آن میدرخشید.
به من گفت: خوب نگاه کن آیا چیزی میبینی؟ گفتم: چادری از موی میبینم. گفت: همهی امید وسعادت در همین دشت است در پی او رفتم تا به میان دشت رسیدیم. از مرکبش پیاده شد وآن را واگذارد. من نیز از مرکبم پیاده شدم. به من گفت: آن را رها کن. گفتم: اگر گم شود، چهطور؟
گفت: این سرزمینی است که جز مؤمن در آن داخل نشود وجز مؤمن از آن بیرون نرود. سپس پیش از من وارد چادر شد وبه سرعت بیرون آمد وگفت: مژدهات باد که اجازهی ورود به تو داده شد! داخل شدم. دیدم نور از گوشهی آن جایگاه بالا میرود. بر آن جناب به امامت سلام کردم. به من فرمود: ای ابوالحسن، ما شب و روز انتظار داشتیم بیایی. چه باعث شد که دیر آمدی؟ عرض کردم: آقای من، کسی را تا کنون نیافته بودم که مرا راهنمایی کند. به من فرمود: کسی را نیافتی که راهنماییات کند. سپس انگشت خود را بر زمین زد وفرمود: نه؛ شما مال انباشتید وبر مؤمنان ناتوان ستمکاری کردید وپیوند خویشی را که در میانتان بود قطع کردید. پس اینک چه عذری دارید؟ عرضه داشتم: توبه، توبه! درگذرید، درگذرید!
سپس فرمود: پسر مهزیار، اگر استغفار شما برای یکدیگر نبود، جز خواصّ شیعه «که سخنانشان شبیه افعالشان است.» هر که روی زمین است هلاک میشد. سپس فرمود: ای فرزند مهزیار «ودستش را دراز کرد» آیا تو را از خبر آگاه نسازم؟ هرگاه کودک بنشیند ومغربی حرکت کند ویمانی راه بیفتد وبا سفیانی بیعت شود، خداوند به من اجازهی قیام خواهد داد. پس بین صفا ومروه با ۳۱۳ مرد خروج میکنم. آنگاه به کوفه میآیم واتاق(مسجد) را ویران وبراساس بنای نخستین، آن را میسازم وهمهی ساختمانهای جبّاران پیرامون آن را نیز ویران میکنم وبا مردم حجّ اسلام به جای میآورم وبه یثرب(مدینه) میروم. پس حجره را خراب میکنم وآنچه را در آن است، آن دو را، تازه بیرون میآورم ودستور میدهم در سمت بقیع بر دو چوب خشک به دارشان آویزند. آن دو چوب خشک از زیر آنها برگ میدهند. آنگاه مردم به فتنهای شدیدتر از فتنهی اوّل دچار میگردند که آوازدهندهای از سوی آسمان بانگ میزند: ای آسمان، اینان را نابود گردان وای زمین[اینها را] بگیر.سپس بر روی زمین باقی نمیماند جز مؤمنی که دلش را برای ایمان خالص کرده باشد، عرضه داشتم: ای آقای من، پس از آنچه میشود؟ فرمود: بازگشت، بازگشت، رجعت، رجعت، سپس این آیه را تلاوت کرد: (سپس بار دیگر شما را بر آنان سلطه دهیم وبه وسیلهی اموال وفرزندان مدد کنیم وشمار(افراد)تان را بیشترسازیم)
پینوشت:
(۱) روضة: ص۲۵۰.
(۲) کامل الزیارات: ص۶۲.
(۳) کامل الزیارات: ص۶۴.
(۴)تفسیرعیاشی: ج۲ ص۲۸۱.
(۵) ممکن است این شبهه برای بعضی پیش آید که آیات مورد بحث، دربارهی بنیاسرائیل است وبه وقایع کربلا یا حوادث دیگر این امّت مربوط نیست؛ ولی باید دانست: الف- چنانکه در مقدّمه گفتیم، آیات قرآن، ظاهری دارند وباطنی. شاید این معنی «که در احادیث فوق آمده است؟» مربوط به باطن آیات باشد؛ شاید هم یکی از بطنها. ب- ممکن است «بنیاسرائیل» در این آیه کنایه از همین امّت باشد؛ از جهت شباهتهایی که دو امّت باهم دارند. ج- شاید مقصود این باشد: همانطور که در بنیاسرائیل آن حوادث روی داد، در این امّت نیز نظایر آن پدیدار شد؛ چنانکه در احادیث بسیاری این نکته آمده است که همهی آنچه در امم پیشین واقع شده است در این امّت نیز- طابق النّعل بالنّعل- واقع خواهدشد. (مترجم)
(۶) مأخذ سابق.
(۷) دلائل امامت: ص۲۹۶.
لینک کوتاه: http://khbn.ir/kCY4