-
شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۰۵ ق.ظ

موضوع حلول خدا در سنت ادبی کابالا از سویی بسیار نمایان و آشکار به نظر میرسد؛ آن چنان که خدا در قوم یهود یا ارض موعود حلول میکند و از سوی دیگر در آثار ادبی بسیاری از بزرگان کابالا میتوان قواعد واضح توحیدی را یافت که درون مایه حلولی یا نزدیک به آن را به نمایش میگذارند.
پایگاه صهیونپژوهی خیبر؛ حلول در لغت به معنای فرود آمدن و نازل شدن خدا در محلی است.[۱] این اندیشه در اکثر متون کلامی و فلسفی ادیان توحیدی مردود بوده و ساحت خداوند، پیراسته از حلول مکان و محل دانسته شده است؛ چرا که حلول کننده نیازمند چیزی برای حلول است و خدا از همه جهان و جهانیان بی نیاز میباشد. از طرفی باید میان حلول کننده و محل حلول، گونهای سنخیت و همسرشتی وجود داشته باشد و کاملا پیداست که میان پروردگار و مخلوق هیچ سنخیتی نمیتوان در نظر گرفت.[2]
موضوع حلول خدا در سنت ادبی کابالا از سویی بسیار نمایان و آشکار به نظر میرسد؛ آن چنان که خدا در قوم یهود یا ارض موعود حلول میکند.[۳] و از سوی دیگر در آثار ادبی بسیاری از بزرگان کابالا مانند موسی دلئون، موسی کوردورو و حتی حییم ویتال میتوان قواعد واضح توحیدی را یافت که درون مایه حلولی یا نزدیک به آن را به نمایش میگذارند.[4]
اشاعه اندیشه حلولی در میان کابالیستها
هر چند شریعت یهود به هیچ روی بستری برای اعتقادات حلولی پیروان کابالا فراهم نکرده اما تفاسیر به عمل آمده از دو کتاب باهیر و زوهر بیش از پیش به اشاعه اندیشه حلولی در میان کابالیستها منجر شده است.
از سال ۱۶۹۹م. این موضوع که آیا کابالا به حلولگرایی منجر میشود یا نه، مورد تفحص برخی از پژوهشگران بوده است؛ چرا که عدهای از ایشان میپنداشتند سیستم حلولی اسپینوزا از آثار کابالایی، به خصوص آثار آبراهام هررا[۵] نشات گرفته است. از آنجا که تعدادی از کابالیستهای اولیه معتقد به اتحاد جوهری انسوف با سفیروت بودند، این ظن و گمان که تعالیم کابالایی به حلول خدا در ماده منجر میشود، تقویت شد. با این حال در همان زمان افرادی نظیر اسحاق نابینا بودند که هم جوهری انسوف و سفیروت را نپذیرفتند.
همه چیز آکنده از اوست و او همه چیز است
اختلاف آرا باعث شد از سویی پیروان کابالا مدعی شوند «همه چیز آکنده از اوست و او همه چیز است» و از سوی دیگر بر جدایی فیضان دهنده و گیرنده فیضان، تأکید کنند.[۶] به هر حال بیشتر آثار کابالایی که برای مخاطبان عام تر تألیف شدهاند، اگرچه در ظاهر توحیدی بودند، گاهی تفاسیر حلولگرایانه در زیر آن نهفته بود.
بی شک اندیشههای حلولی کابالا، در پی ناتوانی ایشان در ارایه دادن یک نظام قاعدهمند الاهیاتی و به دور از شائبه ثنویت، پدیدار میشود. آن هنگام که پیروان کابالا در جست و جوی راهی بودند تا چگونگی انتقال انسوف از خدای مکنون به خدای آفرینشگر و سپس صدور سفیروت را توصیف کنند، دغدغه مهم ایشان رهایی از بند حلولگرایی بود. از این رو مجبور شدند همانند نویسنده زوهر، قواعد نامفهومی در این باره ارایه دهند که بعدها محل تعارضات تفسیری بشود.
نباید این مهم را از نظر دور داشت که تفکر حلولی با آنچه در عرفان، وحدت و یگانگی خداوند خوانده میشود، بسیار متفاوت است. «درست است که در قول به حلول میتوان به نوعی به وحدت وجود دست یافت، ولی وحدت وجودی که از طریق قول به حلول حاصل می شود، آن چنان سست و بی بنیاد است که از خدا خالی است.».[7]
ایمان به خدای یگانه، قادر و عادل
توحید، ایمان به خدای یگانه، قادر، عادل، قائم به ذات، واجبالوجود، پیراسته از طبیعت، تاریخ و انسان است. این خدا بدان جهت که از هستی جداست، قلمروی انسانی و قلمروی طبیعی میآفریند و همین سبب میشود که انسان از دیگر آفریدهها مستقل و متمایز گردد و حق انتخاب داشته باشد و بتواند از جهان مادی و خود طبیعیاش فراتر رود.
اما حلول گرایی، ایمان به خدایی نهفته در طبیعت، انسان و تاریخ است که مرکز هستی است و با حلول خود در جزء جزء هستی، هرگونه قلمروی را از میان بر میدارد. در چنین اندیشهای، تعالی و تقدس آفریدگار چنان کم رنگ میشود تا در یکی یا برخی با همه آفریدگانش حلول نماید! بدین ترتیب با هستی یکی می شود و انسان می تواند به طور مستقیم و حتی از طریق حواس پنجگانه او را درک کند؛ از این رو توحید منافی حلول گرایی است.[8]
در حلول گرایی یهودی، خدا به چند صورت در میان قومش حلول نموده است. حلول شخینا به عنوان نیمه مادینه خداوند در معبد سلیمان و سپس حلول شخینا در میان قوم برگزیده یهود و سرانجام در فرجام جهان، اتحاد خدا با قوم یهود که شخینا در آن حلول کرده است. این تعابیر بیانگر آن است که میان پیروان این طریقت فاصله میان معنی و ماده از میان برداشته شده و موضوع تنزیه، جایگاه حقیقی خویش را از کف داده است.
حلولگرایی در آموزههای حسیدی
حلولگرایی در آموزههای حسیدی که برگرفته از تعالیم کابالایی است، نمود بیشتری مییابد. از آنجا که نظریه صیمصوم در این جنبش از تعریف لوریایی خود منحرف شده میتوان گفت این تعبیر جدید هیچ مرزی میان خدا و طبیعت قائل نشده است.
چرا که از دیدگاه حسیدیم، صیصوم، نه عقب گرد انسوف به درون خودش بلکه تقلیل نور الهی معنی یافت یعنی هیچ موجودی را نمیتوان بدون بارقههای الهی نهفته در درونش تصور کرد «در این طرز تفکر نوعی تثلیلث و سهگانه انگاری ویژه مطرح است این سهگانه انگاری در خدا، طبیعت و انسان مطرح می گردد و سپس به گونه ای مورد تفسیر و و تاویل واقع میشود که نتیجه آن، چیزی جز وحدت وجود مادی و این جهانی نخواهد بود. در میان بسیاری از پیروان کابالا، میان خدا و آنچه ریشه و عرق قوم یهود خوانده میشود، تفاوت چندانی وجود ندارد و این همان چیزی است که در نژاد برگزیده و ارض موعود حلول میکند و با آنها متحد و یگانه میشود.[9]
انتهای پیام/
منابع؛
1 - طالقانی، ۱۳۸۹، ج ۱۴، ص ۳۵
2 - روحانی، ۱۳۷۶، ج۶، ص۵۰۵
3 - ابراهیمی دینانی، ۱۳۸۹، ص ۱۸۸
۴ Scholem , 1997 , KABBALAH 641 .p-
5- Abraham Herrera
۶- Ibid
7 - دینانی، ۱۳۸۹، ص ۱۸۷
8 - المسیری، ۱۳۷۲- ۱۳۸۴، ص ۱۴۶
9 - ابراهیم دینانی ۱۳۸۹ ص ۱۸۶