-
چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۰۰ ب.ظ

بنیقینقاع، نخستین گروه یهودی بود که پیمان خویش را با پیامبر اکرم(ص) نادیده گرفت و با مسلمانان وارد جنگ شد. این قبیله که شجاعترین قبیله یهودیان به شمار میرفت، هیچ کشت و زرعی نداشت و کارشان زرگری بود.
پایگاه صهیونپژوهی خیبر؛ جنگ بدر و شکست قریش به هر اندازه براى مسلمانان عظمت، شکوه و شادى آفرید، براى یهودیان ساکن در مدینه و اطراف آن ترس، وحشت و ناراحتى ایجاد کرد؛ زیرا تا به آن روز، یهودیان آن منطقه اهمیت زیادى به تبلیغات اسلام و پیشرفت مسلمانان نمىدادند و خطرى از این ناحیه احساس نمیکردند، اما پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، قدرت و نیروى آنها را آشکار ساخت. از این رو آنها به آزار و اذیت مسلمانان و پیمانشکنی روی آوردند.
هنگامی که زید بن حارثه براى بشارتدادن پیروزی بدر به مدینه آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شد و به قوم خود گفت: «واى بر شما! به خدا سوگند، امروز زیر زمین براى شما بهتر از روى آن است. اینها که کشته و اسیر شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فکر میکنید؟» آنها گفتند: «تا زنده هستیم، با محمد دشمنى میورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشى دارید؟! او خویشان خود را لگدکوب کرد و از میان برد.(1)
پس از این، او به مکه رفت و بر کشتهشدن بزرگان قریش مرثیه سرود[2] و آنان را بر جنگ با مسلمانان تحریک کرد.[3] کعب در بازگشت به مدینه نیز اشعار توهینآمیزی در وصف زنان مسلمان سرود. او، پیامبر اکرم (ص) و یارانش را نیز هجو میکرد و با سخنان خود، به آنان آزار میرساند و دیگران را علیه آنان تحریک میکرد.[4] بدین ترتیب یهودیان پیمانى را که با مسلمانان بسته بودند تا علیه آنها اقدامى نکنند، شکستند. برخی معتقدند این آیه در همین مورد نازل شده است:[5]
وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنینَ؛[6] هرگاه از خیانت قومی بیم داشته باشی، بهطور عادلانه به آنان اعلام کن که پیمانشان لغو شده است؛ زیرا خداوند، خائنان را دوست ندارد.
بنیقینقاع، نخستین گروه یهودی بود که پیمان خویش را با پیامبر اکرم (ص) نادیده گرفت و با مسلمانان وارد جنگ شد. این قبیله که شجاعترین قبیله یهودیان به شمار میرفت،[7] هیچ کشت و زرعی نداشت و کارشان زرگری بود.[8]
پس از جنگ بدر و در شرایطی که یهودیان جنگ تبلیغاتی علیه مسلمانان به راه انداخته بودند، مردی یهودی از قبیله بنیقینقاع در بازار این قبیله، دو طرف دامنِ زنی از انصار را که در مغازه مردی یهودی نشسته بود، با میخ به زمین چسباند. زن که متوجه کار او نشده بود، به هنگام برخاستن، پشتش برهنه شد و یهودیان به او خندیدند. مرد مسلمانی که آنجا بود، آن یهودی را به قتل رساند. یهودیان نیز بر سر او ریختند و وی را کشتند. آنها عهدشان با پیامبر (ص) را شکستند و به جنگ برخاستند و در قلعههای خویش مستقر شدند.[9]
پس از این، پیامبر (ص) در پی آنها فرستاد و در بازار بنیقینقاع در جمع آنان فرمود: «شما میدانید که من پیامبر خدا هستم...؛ بنابراین قبل از آنکه حادثهای مانند بدر برای شما پیش آید، اسلام آورید و مراقب باشید.» یهودیان گفتند: «ای محمد، به آنچه با قوم خود در بدر انجام دادی مغرور نشو که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آییم، خواهی دید که جنگجویانی مانند ما نیست.(10)
حضرت تصمیم گرفت پاسخ این خیانت را با قدرت بدهد. مسلمانان پانزده روز آنان را در دژهایشان محاصره کردند تا بنیقینقاع ناچار به تسلیم شدند. رسول خدا (ص) دستور داد تا همه را به بند بکشند و قصد مجازات شدید آنان و به گفته مورخان، حتی قصد کشتن تمام آنان را داشت،[11] اما همپیمانان ایشان وارد میدان شدند و آنقدر وساطت کردند تا حضرت دست از خونشان شسته و راضی به کوچاندن آنان شد.
برای نمونه، عبدالله بن ابی پس از اسارت بنیقینقاع، نزد پیامبر (ص) آمد و از آن حضرت خواست درباره همپیمانان یهودیاش نیکی کند. وقتی رسول خدا (ص) به او توجهی نکرد، جسورانه گریبان زره آن حضرت را گرفت و با تندی، خواسته خود را تکرار کرد! پیامبر (ص) فرمود: «رهایم کن.» اما عبدالله همچنان بر آزادی بنیقینقاع پافشاری کرد و گفت: «آیا میخواهی چهارصد زرهپوش و سیصد بیزره را که در مواقع حساس به کمکم شتافتهاند، درو کنی؟» رسول خدا (ص) که وضع را چنان دید، مجبور به آزادی بنیقینقاع شد؛ البته اموالشان را مصادره و آنها را تبعید کرد.[12]
انتهای پیام/
پی نوشت؛
1 - عیون الأثر فى فنون المغازى و الشمائل و السیر، أبو الفتح محمد سید الناس، تعلیق ابراهیم محمد رمضان، ج1ص348.
2 - انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۵ـ۱۸۷.
3 - تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، ج۱، ص۴۶۰.
4 - السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶۶، طبقات الکبری، ج۲، ص۳۲، البدایة و النهایة، ج۲، جزء۴، ص۷.
5 - ر.ک: تفسیر مجمع البیان، ، ج 10، ص 247.
6 - انفال، آیه 58.
7 - الطبقات الکبری، ج2، ص21؛ المغازی، ج1، ص178.
8 - الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج 4، ص 6 ـ145؛ انساب الاشراف، ج1، ص309.
9 - المغازی، ج 1، ص 177.
10 - المغازی، ج1، ص176؛ السیرة النبویة، ج2، ص47؛ تاریخ الطبری، ج2، ص172؛ اعلام الوری، ج1، ص175. برای مطالعه بیشتر در این مورد ر.ک: دایره المعارف تشیع، ج 3، ص 486.
11 - المغازی، ج1، ص178؛ الطبقات الکبری، ج2، ص22؛ تاریخ الطبری، ج1، ص173.
12 - السیرة النبویة، ج2، صص48 و 49؛ انساب الاشراف، ج1، ص309؛ المغازی، ج1، صص176-180؛ تاریخ الطبری، ج2، ص173.